یکشنبه 20 تیر 1395   صفحه اول | درباره ما | گویا

گفت‌وگو نباشد، یا خشونت جای آن می‌آید یا فریبکاری، مصطفی ملکیان

مصطفی ملکیان
ما فقط با گفت‌وگو می‌توانیم از خشونت و فریبکاری رهایی پیدا کنیم. در جامعه هر مساله‌ای از سه راه رفع می‌شود، یکی گفت‌وگوست، یکی خشونت و دیگر فریبکاری. اگر در جامعه گفت‌وگو تعطیل شود دو رقیبی که جای آن را می‌گیرند، خشونت و فریبکاری هستند ... [ادامه مطلب]


پرخواننده ترین ها

معماهاى عباس و ژوليت

ف.م.سخن خبرنامه گویا

شِقْ عباس، سَلو!
عباس عزيزم سلام،
اميدوارم كه در آن دنيا به آرامشى كه هميشه دنبال اش بودى رسيده باشى. من سوال هاى زيادى داشتم كه مى خواستم از تو بپرسم ولى تو خيلى زود رفتى و جاى تو «تقيبلومان» در كنار ما خالى ست!

من خيلى چيزها از تو آموختم ولى معماى تو و معماى ايران تو براى من حل نشد! كاش بودى و به تمام سوالات من جواب مى دادى! كاش به ايران به نزد تو سفر نمى كردم و چيزهاى عجيب و جالب را به چشم خودم نمى ديدم!

تو، هميشه براى من يك معما بودى و من هرگز نمى توانستم علت معما بودن تو را بفهمم. از يك طرف، خيلى به نظر ساده بودى و از طرف ديگر خيلى پيچيده! آخر چطور مى شود كه يك نفر بتواند در آن واحد هم در اوج سادگى باشد، هم در اوج پيچيدگى!

براى منِ فرانسوى خيلى چيزها ساده بود و معمولى! مثلا «باگت» يا «آمْبْقَسِه» كردن موقع سلام كردن و روبوسى و دست روى شانه ى دوست انداختن موقع عكس گرفتن!

ولى اين چيزها، براى تو اصلا ساده نبود، و من حتى نديدم يك بار هم كه خبرنگارها مى خواستند از من و تو عكس بگيرند، با دست از پشت مرا بگيرى و صميميت ات را نشان دهى!

7FF52D90.jpg

ديدم وقتى كاترين [دو نوو] موقع دادن جايزه با تو روبوسى كرد -كه در اين جا درست مثل دست دادن و ماچ هاى سه باره ى ايرانى ست- چه هياهويى در ايران به راه افتاد و تو مجبور شدى براى سيلى نخوردن از مذهبى ها از در پشتى فرودگاه خارج شوى!



تبليغات خبرنامه گويا

advertisement@gooya.com 


ولى من با تمام توضيحات تو نفهميدم كه چرا سه بار ماچ آبدار كردن مردهاى ريشو و سبيل كلفت از صورت هم كار خوب و قشنگى ست، ولي تكيه دادن صورت كاترين زيبا به تو كه مثلا نشان دهنده ى بوسه ى روى گونه باشد كار بدى ست!

يا چرا مردان ايرانى موقع عكس گرفتنِ با هم، مرد ديگر را چنان در بغل مى گيرند كه اگر همجنسگرايى در كشور شما آزاد بود، مى شد گفت كه اين دو نفر، با هم رابطه ى عاشقانه دارند، ولى تو هر وقت ما خواستيم با هم عكس بگيريم، هر دو تا دست ات را جلويت گرفتى تا كسى نتواند بگويد كه دست تو به بدن من خورده است! آيا بدن من ايراد دارد؟! آيا اگر به بدن من دست ات بخورَد، اتفاقى مى افتد؟

حالا از معماى خريد باگت فرانسوى در تهران مى گذرم كه چقدر پيدا كردن اش مساله داشت و تو مى گفتى بايد يك «بولانژوقى» پيدا كنيم كه تووى نان، اون چيزِ شيرين را كه اسم اش يادم رفته نزند كه باعث باد كردن شكم نان و شكم آدم مى شود!...

4h4h6h5.jpg

آه عباس! جاى تو واقعا خالى ست! كاش بودى و با هم به اين باد كردن شكم مى خنديديم. تو معماى سختِ «آبگوشت بزباش» را براى من در تهران گشودى و من دانستم كه چه هنرى تووى اين ظرف عجيب مسى به كار رفته است ولى خيلى معماها براى من همين طور باقى مانده، مثل همين مرگ عجيب تو، كه در بهترين بيمارستان هاى تهران عمل شدى و دكترى كه مى گفتند يكى از بهترين پزشك هاى ايران است بايد تو را عمل مى كرد! با اين حال چطور شد زدند اين جورى درب و داغون ات كردند عباس؟!

حالا فكر كنم، مى توانم بفهمم آقاى بديعىِ فيلم «طعم گيلاس»ِ تو، چرا اون جورى آشفته خاطر بود و دلش مى خواست يكى رويش خاك بريزد.

كاش تو، در پاريس مى ماندى و به لواسان نمى رفتى! لواسان خيلى جاى قشنگى ست، ولى دلم مى خواست كه پهلوى ما و در كنار ما در «پر لاشز» آرام مى گرفتى كه من هر وقت به پاريس مى آمدم، مى توانستم شاخه گلى برايت بياورم و تو را كه نه، لااقل سنگ قبرت را با خيال راحت در آغوش بگيرم، و نترسم از اين كه تو را توى دردسر بيندازم.

عباس!
Tu nous manques terriblement
Je t’embrasse très fort

ژوليت

sms-tu-me-manque-tellement.jpg


ارسال به بالاترین | ارسال به فیس بوک | نسخه قابل چاپ | بازگشت به بالای صفحه | بازگشت به صفحه اول 
Copyright: gooya.com 2016