سهم زنان در جنبش اجتماعی معلمان

سهم زنان در جنبش اجتماعی معلمان

امرالله نصرالهی، معلم


 سیمون دوبوار با این انگاره‌ی به‌شدت تبعیض‌آمیز که زنان "جنس دوم" جوامع محسوب می‌شوند، سخت مخالفت می‌ورزید. می‌گفت؛ "ما زن به دنیا نمی‌آییم، زن می‌شویم" بانوی فمینیست فرانسوی که غلظت اگزیستانسیالیسم(وجودگرایی) سارتر را با اندیشه‌های فمینیستی خود ترکیب کرده بود هرگز به زیر بار جنس دوم بودن خویش نرفت. این‌سان زنان انقلابی و هم‌عصر خود را نیز به انقلابی دیگر فراخواند. نوال سعداوی پزشک چپ فمینیست و مبارز مصری نیز در جهان عرب دست‌کمی از دوبوار نداشت. او در راه افکار فمینیستی خود چنان یکه بود که هرگز نمی‌پذیرفت بر او عنوان و لقب سیمون دوبوار عرب بنهند. می‌گفت من نوال سعداوی هستم، سیمون دوبوار نیستم.

 از دو زن فمینیست و مبارز دنیای غربی و عربی نام بردم تا بگویم هم دوبوار در کنار مردی چون سارتر در تحولات اجتماعی آن روز فرانسه نقش داشت و هم نوال سعداوی در میدان التحریر و بسیار قبل‌تر از آن در کنج خانه‌ها و نهادهای مردسالار جامعه‌ی مصر. زنان سرزمین من نیز اگرچه دوبوار و نوال نبوده‌اند اما دست‌کمی از آنان نیز نداشته‌اند. شکی نمی‌توان داشت که هر جنبش مقاومتی بدون زنان عقیم خواهد بود. هر مبارزه‌ی اجتماعی بدون حضور زنان راه به‌جایی نخواهد برد. جنبشی که عقل مذکر رهبری آن را بر عهده بگیرد جز استبداد خروجی دیگری نخواهد داشت. سارتر بدون دوبوار وراجی مفتی بیش نبود. آن زن بود که به هستی و نیستی سارتر جان بخشید و اگزیستانسیالیسم او را توش و تاب داد و به صحنه‌ی مبارزه‌ی اجتماعی زنان کشاند تا چیزی بعدها تاریخ‌نگاری فمینیسم از فمینیسم اگزیستانسیالیستی او یاد کند. سکولارهای سوسیال و لیبرال مصر هم بدون نوال و زنان همگام و همفکر نوال یکسر شجاعتی از نوع این زن را کم داشتند. چنان می‌جنگید که هشتادسالگی هم نتوانست مانعی برای حضور او در میدان التحریر مصر شود.

جنبش معلمان ایران نیز اگرچه زنان متفکری چون دوبوار و نوال را در جمع خود ندارند اما حضور انکارناپذیرشان هر عقل مذکری را نهیب می‌زند. این جنبش بارها زنان را در اعتراضات خیابانی بلند قامت تر از معلم‌های مرد دیده است. از بیانیه خوانی تا گرفتن پلاکاردهایی در دست. از کلیپ و لوگو سازی های خود تا دستانی گره‌کرده و نشانه گرفته بر چهره‌ی سیستم آموزش‌وپرورشی زهوار دررفته و محتضر. جنبش اگر شعاری می‌دهد صدای زنان از مردان جنبش فراتر به گوش می‌رسد. اگر فراخوانی از جانب شورای هماهنگی صادر می‌شود زنان قوی‌تر از مردان ظاهر می‌شوند. اغراقی در میان نیست، واقعیتی آشکار و انکار ناشدنی است. پیش چشم است کنشگری هاشان. قدرت خیابان را شجاعانه‌تر از ما می‌فهمند. عقل خود بنیادشان دیگر خواه تر از ما مردان عمل می‌کند. مداراگرند و بی ستیزه اما حنجره هاشان بی‌واهمه‌ای بر سر قدرت یکریز فرود می‌آید. وقتی شاملو می‌گفت؛

ما بی چرا زندگانیم

آنان به چرا مرگ خود آگاهانند

گویی مصداق این گزاره‌ی شعری بیش از مردان جنبش، زنان جنبش‌اند، به‌پای دارنده‌ی آتش‌ها که خانه و خیابان را به سوخت بار هستی خویش فروزان می‌دارند.

آلن تورن وقتی از بازگشت کنشگری سخن می‌گوید لزوماً این کنشگر مردان نخواهند بود. وقتی قرار است خیابان و تغییر گره‌گاه جنبش باشند بخشی از این تغییر بر دوش زنان خواهد بود. وقتی اندیشه‌ی اجتماعی با طبقه نسبت پیدا می‌کند در زیر لایه‌های این ارتباط طبقه‌ی زنان می‌آیند تا جنسیت زدایی کنند. به تعبیر دوبوار از ساحت مرد ساخته‌ی زن شدن دوری جویند و بی انگاره‌ی جنسیت کنش اجتماعی بورزند. تزریق زنانگی و فمینیسم بناشده بر آگاهی طبقاتی برای جنبش معلمان امری ضروری است. ساحت متکثری که تورن به‌مثابه‌ی ویژگی خاصی برای جنبش‌های اجتماعی به کار می‌برد اگر روی به‌سوی زنان نداشته باشد برنیامده شکست خواهد خورد. نامه‌ی تساهل را زنان بهتر می‌خوانند تا مردانی که خود بنیادی عقل نرینه سالارشان جز به خودمحوری و متعاقب آن جز به استبداد نظر نمی‌انجامد. جنبش به جامعه‌شناسی فمینیسم نیاز دارد. به سوژه‌هایی که در تاریخ اجتماعی توسط مردان در درون خانه‌ها و سیستم جنسیت انگار قدرت دولتی پاتریمونیال (پدرسالاری) سرکوب‌شده‌اند. آنان تاریخ را با بدن‌هایی اخته شده از چشم هوس آلوده‌ی به‌شدت طبقاتی مردان زیسته‌اند خشم‌های فروخورده‌شان اگر به بیرون پرتاب شود چرکابه‌های تاریخی به مذهب و جنسیت آلوده را قی خواهد کرد. آن نظم ایدئولوژیکی که سلطه‌ی خود را بر جامعه اعمال کرده بر زنان خانه و خیابان و اجتماعش بارها بیشتر خود را حقنه کرده است. این جنبش در نهان خود منازعه‌ای دیگر را نیز بر دوش خود حمل می‌کند و آن منازعه‌ی زنان کنشگر است در مقام دیگربودگان طبیعت علیه فرهنگ مذکر قدرت مردانه. عقده‌ی اختگی زنان در نگاه فرویدی توطئه‌ای مردانه بیش نبود که در زیرپوشش علم روانکاوی خود را مخفی می‌کرد.


طبیعت زنان زایاتر و آفرینشگرانه تر از سنت و حتی تجددی بود که نیچه سخت آن را ضد زن قلمداد می‌کرد و درست هم می‌گفت. در اینجاست که در کارناوالیسم باختینی نقش شورانگیز و وجه ویتالیستی (شور حیات) و زندگی ساز زنان در جنبشی اجتماعی خود را نشان می دهد. وجهی که دهن‌کجی خود را به سیستم یکدست ساز قدرت با ماسک‌هایی نشان می دهد که خود کارکرد دیگری در جنبش ایفا کرده‌اند. نقابی برای طعن و نیشخند به یونیفرم‌ها و پرچم‌ها و علم‌های پوشالی. طبیعت و تن‌ها و سوژه‌هایی که می‌آیند تا خود را، صلح و تساهل را به نیمه‌ی دیگر خود و جامعه‌ی خود بیاموزند. به گفته‌ی عبدالله غذامی زنانی که با توان زبان و روایت خوی خشونت مردان را رام می‌کنند. شهرزادهایی که ساخت قدرت را با قدرت زبان‌آوری خود به چیزی نمی‌گیرند. وجه مکتوم جنبش اینجاست، آن وجه تاکنون نادیده شده‌ی زنان در جنبش معلمان ایران. نکته‌ای که عینک فالوسنتریستی بسیاری از مردان جنبش شاید از دیدن آن غافل‌اند.


بخش عمده‌ای از این باززایی زنان در تولید ژانر حکایت محصول خشونتی است که حاکمیت مذکر به جامعه‌ی زنان تحمیل نموده است. نحوه‌ی اعمال این خشونت در پس‌زمینه‌ی ذهن مردان این جامعه به شکلی ناخودآگاهانه وجود داشته است. این تاریخ اجتماعی از چنین نگاه جنسیت زده‌ی ارتجاعی آسیب‌ها دیده، آن‌گونه که هدف آماج این آسیب‌ها بیشتر و پیش‌تر جامعه‌ی زنان بوده است. اعمال انواع خشونت چه از جانب قدرت تحمیل‌شده باشد و چه از سنت مردسالار این جامعه سرچشمه گرفته باشد زنان را فارغ از این‌که به کدام طبقه تعلق داشته باشند تحت ستم خود قرار داده است. یکی از دلایل خاص نهادینه شدن و حتی پذیرفته شدن این خشونت از جانب زنان عدم حس مشترک نسبت به این ستم طبقاتی است که زنان را به دلیل پوشش طبقاتی متفاوت مانع سازمان‌یافتگی آن‌ها شده است. لازم به گفتن است که این خشونت لایه‌های گوناگونی دارد. در این میانه اما لایه‌ی مذهب، تابوها و سنت‌های نرینه سالار و فئودالیسم و متعاقب آن بورژوازی از همه مهم‌تر بوده‌اند. این سه‌گانه در تطور تاریخی اجتماعی به شکلی آشکار و خزنده به تولید خشونت پرداخته‌اند و زنان را در دام ارتجاع سیاه‌وسفید خود در حصر گرفته‌اند. روند رو به تکامل اجتماع اما زنان را کم‌کم به‌مثابه‌ی نیرویی متشکل گرد هم آورد، پرده‌ی کاذب طبقات به کناری زده شد و زنان جدای از هویت طبقاتی خود بر دردها و آمال‌های مشترک خویش متمرکز گشتند و خود را برای دوئلی نابرابر مهیا نمودند.

حال از این نگاه می‌توانیم به حضور زنان در جنبش معلمان بپردازیم. واقعیت به ما می‌گوید که جنبش دو روایت را در راستای هم پیش می‌برد. یک روایت از آن مردان است که باپوست اندازی خودزنان را به‌عنوان نیرویی اثرگذار در کنار خود دارد و روایت دیگر ژانر زنانه‌ی جنبش است که برابر و پا به‌پای مردان و چه‌بسا فراتر از قد و قواره‌ی مردان ظاهرشده است. آن‌ها هم‌زمان در دو جبهه می‌جنگند یکی ذهنیت زن مردسالار و دیگر نگاه جنسیت انگار قدرت. نکته‌ی شگرف آنجاست که تولد روایت و تولد زن دو همزاد این جنبش بوده‌اند. آنچه از روایت مراد می‌کنم تولید گفتمانی زنانه است که در آن تنها حنجره‌ی زن، صدای زن، قصه‌گویی‌اش، خشونت ستیزی و توأمان صلح‌طلبی‌اش شنیده شود. هر زن جنبش خود را در مقام شهرزادی خشونت ستیز نمایانده تا از بستر عقلی مذکر روانی سازنده بر سازد و به قدرت ادب و نزاکت و آداب گفت‌وگو آموزد. جالب اینجاست که صورتی از زن‌ستیزی مثبت در خود این جنبش نیز مشاهده می‌شود. زنانی که به جنگ زنانی می‌روند که همچنان منفعلانه تماشاچیان این کنشگری هستند و واداده به مسائل نگاه می‌کنند. این‌سان زنان فعال جنبش علیه این ذهنیت نیز برخاسته‌اند. حضور فمینیسم اجتماعی و سیاسی بخش دیگری از سویه‌های ترافرازنده ی این جنبش است. بدین معنی که مبارزه با قدرت در چهارچوب فعالیت صنفی خواه‌ناخواه ماسکی اجتماعی و سیاسی نیز بر چهره خواهد زد. فمینیسم ازآنجاکه از ساحت جنبش به نظریه‌ی اجتماعی نیز سوق پیدا کرد تزریق این نظریه سبب شد تا جنبش‌های اجتماعی زنان با انواع تئوری‌های فمینیستی خود را تن آورده تر سازند و در مسیر مطالبات اجتماعی و سیاسی خودآگاهی و پراکسیس را همراه باهم پیش ببرند. بی‌گمان در جنبش صنفی معلمان حضور زنانی که با آرای فمینیسم آشنایی دارند جنبش را رنگی زنانه نیز بخشیده است. کارناوال این مبارزه با پرچم این زنان تداوم جنبش را نیز تا حدی تضمین نموده است. بدین‌جهت است که سوای مطالبه گری صنفی، مطالبه گری اجتماعی نیز دارند. سرکوب‌های جنسیت انگارانه ی قدرت خود یکی از عوامل مهم تزریق این نوع آگاهی فمینیستی در جنبش معلمان است. سخنرانی‌های زنان در تجمعات این جنبش خود دلیلی است بر حضور این اندیشه اجتماعی در کف خیابان‌های آن.


نمی‌خواهم عنوان زنان لیدر را به کار ببرم اما واقع آن است که بسیاری از این زنان خود را تا سرحد چنین کاراکتری سوق داده‌اند. ازآنجاکه حاکمیت بر قدرت و نفوذ این زنان نیز آگاهی پیداکرده سعی نموده با انواع تهدیدها و اشاره‌ای امنیتی آنان را به سکوتی منفعلانه وادارد که با همه‌ی این هجمه‌ها تاکنون ناکام مانده است هرچند البته زنانی را با پرونده‌سازی‌های واهی و متوهمانِ به دادگاه و ازآنجا به زندان فرستاده است. نکته اینجاست که دست حاکمیت در این‌گونه پرونده‌سازی‌ها رو شده و جنبش و زنان جنبش با اعمال این پرونده‌سازی‌های دروغین هر بار مصمم‌تر گام برداشته و در جهت مطالبه گری خود اقدام نموده‌اند. در کنشگری‌های این زنان به نکته‌ی حائز اهمیت دیگری نیز می‌توان اشاره کرد و آن پیوند میان زیبایی‌شناسی و مطالبه گری صنفی-اجتماعی است که بازیگران ویژه‌اش این دسته از زنان خواهند بود. مرادم از زیبایی‌شناسی گره زدن لحظه‌ی حال به تاریخی جاودانه است آن‌گونه که در وجه روایتگری و قصه‌گویی زنان در خاموش نمودن خشونت مردان شاهد بوده‌ایم. آن لحظه‌ی حال جز ویتالیسم و تزریق شور و شادی در جنبش نیست. هم آن قصه‌گویی تعلق به ژانری هنری دارد و هم شور حیات برپاشده در این نوع از کنشگری. این‌سان زنان نمادها و مصداق‌های هم‌زمان این رنگ هنری جنبش‌اند. آگورایی (میدان عمومی)که زنان در آن قدم نهاده‌اند بر این پیوند مهر تأیید می‌نهد. به‌واقع در این آگورا یا میدان عمومی از هر چیزی می‌توان اعاده‌ی حیثیت کرد. از نان تا سیاست، از زندگی تا فرهنگ. از طبیعت تا اجتماع. هر کنشی اعتراضی است از سوی این زنان به ایستایی و فرو مردگی حیات. هر اعتراضی فریادی است علیه حیاتی برهنه که تاکنون از سیاست، سیاست‌زدایی نموده است. در آگورای این زنان، زندگی تحت ستم در لحظه در پرتو نگاهی زیبایی شناسانه دگردیسی معنایی پیدا می‌کند و چهره دیگر می‌کند یعنی ساحت آزاد زندگی تجربه می‌گردد. به گفته‌ی ژاک رانسیر مهم اتفاقی است که در ذهن انسان تحت ستم طبقاتی دولت قرار می‌گیرد. رخداد در چنین بافت ذهنیتی بی‌درنگ به پراتیک وصله می‌خورد و پیوند می‌یابد و این همان پیشامد میمونی است که برای عمل در قلمروی دیگر بسیار ضروری است. رانسیر وجود چنین پیوندی را در ساحت میان آگاهی و پراکسیس مارکسی تاکنون فرو پوشیده می‌دانسته است. این رخداد در جنبش معلمان بی‌گمان در ذهنیت زنانه‌اش شکل‌گرفته است. از حلقه‌ی بردگی و کارگر آموزشی جنسیت انگارانه بیرون آمدن و خود را از طریق زیبایی‌شناسی آری گویی به حیات به حیاتی عینی و واقعی گره زدن. چرا بر وجه زنانه‌ی چنین پیوندی تاکید دارم بدین علت که جنبش صورتی ماسک گرایانه و دیونیزوسیک (سرمست) دارد که شیدایی و شجاعت نه گفتن به قدرت و آری گفتن به زندگی و طبیعت را مدیون زنان است؛ و در این زمینه نه‌تنها اغراقی در میانه نیست بل واقعیتی است انکار ناشدنی. به‌هرروی آنچه زنان در این جنبش کنش-مندانه به‌پیش برده‌اند جشن پیوند فمینیسم، زیبایی‌شناسی، مطالبه گری صنفی باسیاست است. این پیوند هرچند که در روی دیگر جنبش (آگورای مردان) هستی دارد اما آن صورت‌بندی هنری با مطالبه گری در شمایل و کاراکتر زنانه‌اش هویداتر است. سهمی که نه می‌توان انکار کرد و نه از تولید گفتمان نیرومند آن چشم فرو پوشید.


Report Page