آن لحظه که خورشید رفت!
نیما قاسمیگزارش من از خورشیدگرفتگی ۸ آوریل ۲۰۲۴
هیل پارک، مونتریال، کانادا
خورشیدگرفتگی تنها یک پدیدهی علمی جالب نیست؛ آنها که از منظر اسطورهشناسی، مردمشناسی و انسانشناسی به مسائل نگاه میکنند، نمیتوانند چنین پدیدهی نادری را نادیده بگیرند. من نادیده نگرفتم و با حضور در یک محل عمومی، در حالی که سهپایهی دوربین خودم را با دقت نصب کردم، خوب گوش سپردم و زیرچشمی همهچیز را پاییدم، تا ببینم مردم چطور رفتار میکنند. ویدئویی که گرفتم، در حالت time lapse خورشیدگرفتگی را از اولین لحظاتش تا وقتی که خورشید کاملاً رفت و سپس، دوباره بازآمد، ثب کرده است. متن زیر، گزارش انسانشناختی من از این پدیده است.
ما در مونتریال، بختیار بودیم که هشتم آوریل درجهی حرارت بالا رفت، ابرها تا حد زیادی نازک و پراکنده شدند و آسمانی نسبتاً آبی در کار بود. چیزی برای بهانهجویی و تعلل نبود. من حتی کمی زودتر از منزل بیرون زدم تا بتوانم نیمکتی در پارک پیدا کنم. وقتی من رسیدم پارک خلوت بود و خودم را سرزنش کردم که چرا با عجله آمدم و مجیک کیبورد مورد علاقهام را جاگذاشتم. حتی آماده شدم بازگردم و آنچه جامانده بود را برگردانم که دیدم مردم دستهدسته زیاد شدند و امکان از دسترفتن نیمکت چوبی بسیار بالاست. لاجرم ماندم و کمین کردم!
مردم چنان آمده بودند که انگاری پیکنیک است. خب آفتاب شده بود و مردم ساندویجهای خود را آورده بودند. دیدم بعضیها لباسشان را کم کردند و صدای خنده از هر طرف میآمد. من چیزی برای خوردن نبرده بودم. اما یک ظرف فلزی که به انگلیسی Hip Flask میگویند اخیراً خریده بودم و از شانس همراهم بود و مقادیری ویسکی بوربن داخلش بود. مزهمزه کردن را شروع کردم تا از مردم عقب نمانم و البته خورشیدگرفتگی از ساعت ۲:۱۴ به وقت محلی آغاز میشد و در ۳:۲۷ به اوج خودش میرسید. از همان لحظات فکر کردم که خورشیدگرفتگی در متن تجربهی زیسته، چطور واقع میشود؟ صدها هزاران سال است که اینجا زندگی میکنیم و آمد و شد خورشید را میبینیم. اما اینکه مردم ناگهان ببینند که خورشید در آسمان غیب شد و تاریکی آسمان را فراگرفت، طبیعتاً نباید تجربهی سادهای بوده باشد. در جوامع ابتدایی، چنین چیزهایی وحشت عمومی ایجاد میکرد؛ در سنت مذهبی ما، نماز مخصوص (به نام نماز وحشت) توصیه میشود. حتی در تاریخ منعکس شده که در گیر و دار یک جنگ بزرگ، مانند جنگ مادها با پادشاهی لودیا، وقتی خورشید گرفت، هر دو طرف چنگ ترسیدند و نشانهی خشم خدایان قلمداد کردند؛ اتفاقی که باعث شد مذاکرات صلح آغاز شود. این اتفاق در ۵۸۵ پیش از میلاد رخ داد و تالس، فیلسوف یونانی آن را پیشبینی کرده بود.
همهچیز خوب بود و سرخوشی من با سرخوشی مردم هماهنگ. خانم و آقای مسنی که شاید متعلق به اروپای شرقی بودند، در گوشهای از نیکمت من نشستند و مشغول خوردن شدند. نیمکت به حد کافی بزرگ بود که لازم نبیینند از من اجازهای بپرسند. وقتی خورشیدگرفتگی شروع شد، اول چیزی که به نظرم رسید این بود که نه تنها تغییر محسوسی در نور جو ایجاد نشد که بتوان آن را «اتفاق» محسوب کرد، بلکه حتی در تصویر خورشید در قاب آیفونم هم هیچچیز خاصی مشاهده نمیشد مگر همان قرص کامل خورشید! مفهومش این بود که خورشیدگرفتگی وقتی رخ میدهد، محسوس نیست! شما فقط با یک عینک مخصوص که نور را قویاً فیلتر میکند میتوانید ببینید که انگاری مشتی به صورت خورشید حواله شده است! مشتی که مدام پیشروی میکرد!
خیلی برایم جالب بود بدانم که خورشیدگرفتگی دقیقاً از چه زمان مرئی و محسوس میشود. مردم عادی که عینک فیلتردار به چشم نمیزدند. آنها مشغول کار و بار روزمرهی خود، ناگهان با این پدیده مواجه میشدند. خوب پاییدم که ببینم اگر چه درصدی از چهرهی خورشید پسپشت ماه پنهان شود، یک آدم عادی میفهمد که وضع غیرعادی پیش آمده است؟ عجیب اینکه خورشید میرفت و عینک فیلتردار نشان میداد که بالای هفتاد حتی هشتاد درصد از خورشید پنهان شده است. اما جو آن قدر تاریک نشده بود که گاهی ابرها باعث میشوند و حتی انعکاس تصویر خورشید در دوربین هم فقط یک قرص کامل نشان میداد بیهیچ نقصی!
شکاف بارزی میان حقیقت و آنچه تجربه میشود افتاده بود! باورپذیر نبود! همهچیز عادی به نظر میرسید حتی وقتی عینک فیلتردار میگفت بالای نود درصد خورشیدگرفتگی رخ داده است! مفهومش این است که خورشید، از منظر پدیداری، از منظر تجربهی زیستهی انسان، در یک بزنگاهی میرود! لحظهی کم و بیش مشخصی وجود دارد که انسان عادی میفهمد یک گوی سیاه مقابل خورشید را گرفته است! این واقعاً یک «بزنگاه» است.
از پسزمینه صدای خنده و شوخی میآمد. حتی دیدم خانم جوانی کاراته میزند و آن یکی هرهر کرکر میکند. دلیلی وجود ندارد که انسان امروزی از این «بزنگاه» بترسد. علم، تمام طبیعت را افسونزدایی کرده و من بارها از این متعجب شدهام که انگاری بشر امروز را دیگر چیزی نمیترساند. شکست ژانر هارور (فیلم ترسناک) در گیشهها خیلی معمول است! اینکه تماشاگر امروزی با هیچ قصهای نمیترسد، یا به آسانی نمیترسد، از تبعات افسونزدایی از دنیاست. از شکافتهشدن دریا و بارش قورباغه و سرخ شدن رودخانهی نیل و آتشفان حوریب، همهی این قصههای مشهور سفر خروج، تبیین پدیدههای طبیعی بودند. جمشید در اسطورههای کهن هندواروپایی، در حقیقت خود خورشید بود و قصهی دو نیمشدنش توسط ضحاک، بازتاب تجربهی هر روزی غروب خورشید در افق است! شما اگر حماسهی راما را بخوانید تایید میکنید که آن جنگ بزرگ حماسی میان نیروهای خیر و شر در این حماسهی منظوم هندی، در حقیقت برهمکنش پدیدههای طبیعی با هم است که در قالب یک روایت داستانی، روایت میشود. یک بار که سوار هواپیما بودم و تکهای ابر را در آسمان صاف از نزدیک دیدم، شگفتیام برانگیخته شد: برای ما چه گفتند جز اینکه ابر یک تودهی متراکم از رطوبت است!؟ اما این واقعاً از شگفتی همین پدیدهی ساده نمیکاهد. تودهی متراکمی از آب معلق در آسمان چرا این شکلیست و چطور گاهی داخلش جریان نیرومندی از الکتریسیته پیدا میشود که نور و صدای فوقالعاده تولید میکند؟ اینکه مردم میتوانند در پسزمینه بخندند و خوش باشند، و با لحظهی رفتن خورشید چنان تا کنند که انگار یک نمایش سینمایی ساده است، رفتار نمونهوار انسان در طو ل تاریخ نبوده است.
وقتی خورشید رفت، مردم هورا کشیدند! این لحظه را در ویدئویی که گرفتم فقط با مکث میتوانید ببینید. اگر ویدئو را در ان لحظه pause کنید میبینید که قرص ماه در داخل قرص خورشید قرار میگیرد. پرتوهای نور خورشید البته همچنان از پشت ماه میتابیدند. در این لحظه که دقایقی طول کشید، جرأت کردم و بدون عینک فیلتردار به سمت خورشید نگریستم. اینجا میشد دید که چشم غیرمسلح هم میتواند ببیند که چه اتفاقی افتاده است! این درست لحظهای بود که دهقان سر زمین، جنگنده در میدان جنگ، شاه در ایوان کاخ خودش و چوپان میان گلهاش، هر کس هر جای زندگی روزمرهی خود و رنگ روزگار خود قرار دارد، با تعجب سر بالا میگرفت و چیزی را میدید که برای آن جز از راه قصه توضیحی نمیتوانست فراهم کند. بدون همین قصهها و بدون بجاآوردن اعمالی آیینی، بازگشت به زندگی روزمره ممکن نبود. هر وقت که یک «بیوقتی» رخ میدهد، هر وقت که جریان عادی امور به طرز عجیبی بههم میخورد، میبایست برای جلوگیری از سردرگمی روانی و حس گمگشتگی در زندگی، کاری کرد.
وقتی خورشید برگشت، یعنی درست لحظهای که خورشید گرفتگی کامل تمام شد، و چهرهی تابناک این گوی آسمانی که سرچشمهی همهی زندگیست فقط کمی از پشت ماه زاویه گرفت، مردم دوباره هورا کشیدند! وقتی خورشید رفت، هوا سرد شد و من ناچار شدم لباس اضافهای را که همراهم بود بپوشم. باد سردی هم میوزید و یا شاید بادی که وجود داشت، در غیاب خورشید سرد شده بود. کوتاه بود اما خیلی ملموس یادآوری شد که بدون خورشید، زمین یک یخبندان تاریک خواهد بود در ظلمات بیپایان…
از میان همهی آنچه که شایستهی پرستش انسان است، خورشید اولین آنهاست. ادیان پیچیدهتر بعدی، تلاش کردند که با انتزاعی کردن مفاهیم، حس احترام و پرستش را متوجه امور «معنویتر» بکنند. آنها خورشید را کنار گذاشتند با این توقع که انسان با قصه میتواند خدایی بیشکل، بیصورت، بیحرارت و کاملاً لمسناپذیر را بپرستد. انگاری اشتباه نکرده بودند. اما خورشید همچنان سر جای خودش هست و همچنان حقیقیترین چیزیست که سزاوار پرستش است. او احتیاجی ندارد که با مجموعهای قصه، خلق شود! بلکه ما انسانها تمامی قوای قصهگویی خود را به کار میگیریم، تا خورشید را برای خود معنا کنیم. تفاوت خورشید با «خدای متعال» در این است!