مقاومت فلسطین زیر سایه نکبت: به مناسبت هفتاد و ششمین سالگرد نکبت
هفتم اکتبر ٢٠٢۳ تنها لحظهای از تاریخ طولانی سلطه استعماری و آپارتاید صهیونیستی بر سرزمین فلسطین است. این تاریخ نه ریشه در مظلومیت قربانیان هولوکاست در اردوگاه های آلمان نازی دارد؛ نه در منفعتطلبی و سادهاندیشی اعراب این سرزمین که به ادعای صهیونیستها و حامیانشان اراضی خود را «داوطلبانه» به مهاجران یهودی فروختند و بنابراین «به لحاظ قانونی و اخلاقی» حقشان را به صاحبخانههای جدید واگذار کردند. این تاریخ با ترور، تخریب روستاها، قتلعام و اخراج از زاد و بوم و تکهتکه کردن و آوارگی یک ملت کلید خورده است. ١٥ ماه مه ١٩٤٨ که فلسطینیان آن را «روز نکبه» (نکبت یا فاجعه) نامیدهاند نمادی از آغاز یک جنایت و نسلکشی ادامهدار است. در تقویم، نکبت درست یک روز بعد از ١٤ مه/25 اردیبهشت است که دولت اسرائیل رسماً تاسیس شد. اجازه دهید تا با هم برگهای خونین این تاریخ را ورق بزنیم.
به آستانه قرن بیستم برمیگردیم و به درگیری قدرتهای استعماری بزرگ در آن دوران نگاهی میاندازیم. فلسطین در آن روزها جزئی از امپراطوری عثمانی به شمار میآمد. عثمانیها که مرکز حکومتشان ترکیه بود از میانه قرن پانزدهم میلادی کل ناحیهای که سوریه و لبنان و فلسطین را در بر میگرفت تحت سلطه خود داشتند. آنان از فئودالهای محلی به زور خراج میگرفتند و برای تثبیت موقعیت خود اقوام گوناگون را به جان هم میانداختند. این وضع تا قرن ١٩ داشت. در این دوره بود که امپراطوری عثمانی از سوی قدرتهای بزرگ اروپا که به سرعت در حال رشد و نیرومند شدن بودند تحت فشار قرار گرفت. بریتانیا مصر را تحت سلطه گرفته بود؛ فرانسه بر مغرب (شمال آفریقا) حکم میراند و روسیه تزاری افغانستان را در چنگال خود داشت. قدرت عثمانیها رو به سراشیب گذاشته بود و زیر بار تحمل ناپذیر بدهی خارجی کمر خم کرده بود. آنان تلاش کردند از تضادهای موجود بین دولهای اروپایی رقیب خود استفاده کنند و در این راه مداخلات یا حتی استقرار مستقیم نیروهای این یا آن کشور در نواحی تحت سلطه خود را تحمل کنند یا نادیده بگیرند. این چنین بود که راه مبلغان مسیحی ارتدکس وابسته به روسیه تزاری به خاورمیانه باز شد یا فرانسه با اتکا به کاتولیکهای مارونیت لبنان نفوذ خود را قوام بخشید. در همین دوره امپراطوری بریتانیا کوشید تا مهاجرت یهودیان اروپا به سرزمین فلسطین را تشویق کند و از این طریق پایگاهی برای خود بدست بیاورد. اما این اقدام به نتیجه نرسید چون یهودیان که عمدتا از اهالی شرق اروپا بودند در آن مقطع چشم امیدشان به خیزش بزرگ دهقانی و جنبش رفرم ضدفئودالی بود که مدتی بعد روسیه تزاری را دستخوش تحولات اجتماعی و سیاسی بزرگ کرد. اما چند سال بعد که کشتار وسیع تودههای دهقان از جمله به شکل پوگروم علیه یهودیان به راه افتاد و دوران غلبه ارتجاع در روسیه فرا رسید زمینه برای تشویق مهاجرت یهودیان به فلسطین و تبلیغ ایدههای صهیونیستی در اروپا مساعدتر شد.
در همین دوره بود که تئودور هرتزل (پدر صهیونیسم) طرح «انتقال و اسکان» را ارائه کرد. او تلاش کرد تمایل ذهنی دهقانان و صنعتگران یهودی روسیه و لهستان به «رسیدن به خوشبختی در سرزمین موعود» را با منافع و نقشههای رقابتجویانه قدرتهای بزرگ از جمله امپراطوری عثمانی هماهنگ کند. خواسته او کمک غرب و شرق اروپا به تشکیل دولت یهودی در سرزمین فلسطین بود که به قول خودش میتواند «در برابر آسیا، برای اروپا یک سد دفاعی بسازد. خط اول جبهه تمدن در برابر بربریت باشد. و به مثابه یک دولت بیطرف ارتباط محکمی با کل اروپا برقرار کند چرا که این ارتباط میتواند ضامن موجودیتش باشد.»
در واقع هرتزل طرح ایجاد قلعه یا پادگانی برای قوای اشغالگر مستعمراتی را در دل خاورمیانه میداد تا نقشی شبیه قلعههای نظامی سفیدپوستان مهاجر در سرزمین بومیان آمریکا را به عهده بگیرد و سرکوب و به انقیاد کشیدن اهالی خاورمیانه را برای استعمارگران سادهتر کند. او برخلاف سیاستمداران و تاریخنگاران صهیونیست معاصر که اصولا موجودیت خلق فلسطین را نفی میکنند به جایگاه فلسطینیان در این منطقه و تاثیری که سرکوب آنان میتوانست در به انقیاد کشیدن تودههای عرب داشته باشد آگاه بود. در عین حال بر این باور بود که صهیونیسم به مثابه یک ایدئولوژی و برنامه سیاسی میتواند تودههای ستمدیده یهودی در مرکز و شرق اروپا را از پیوستن به جنبشهای انقلابی و احزاب سوسیالیست (کمونیست) و گروههای آنارشیست دور کند. هرتزل در ملاقاتی که با قیصر آلمان در سال ١٨٩٨ داشت به او گفت که «ما میتوانیم جلو پیوستن یهودیان به احزاب انقلابی را بگیریم.» البته طرح هرتزل با حمایت جدی روبرو نشد و در دو دهه نخستین قرن بیستم مهاجرت یهودیان به سرزمین فلسطین آهنگی کند داشت.
در سال ١٩١٩ تعداد یهودیان غیرصهیونیست بومی فلسطین ١٢ هزار نفر بود. اما از این سال سیل مهاجران یکباره به این سرزمین سرازیر شد و تعداد یهودیان به ٥٨ هزار نفر جهش کرد. در آن مقطع تعداد اهالی غیریهودی فلسطین ٧٠٠ هزار نفر بود. این تحول یعنی جان گرفتن رویای صهیونیستی هرتزل را میتوان به تلاش برای تعیین تکلیف رقابتهای امپریالیستی در خاورمیانه بعد از جنگ جهانی اول و نیز جاری شدن انقلاب در روسیه مربوط دانست. در بیانیه بالفور که به تاریخ دوم نوامبر ١٩١٧ به امضاء رسید بریتانیا متعهد شد که به «استقرار خانهای ملی برای یهودیان» در فلسطین یاری برساند. پیش از این در اوائل ١٩١٦ معاهده سیکس ـ پیکو بین انگلستان و فرانسه منعقد شده بود که طبق آن، سلطه فرانسه بر سوریه و لبنان رسمیت یافت. از دید انگلستان، پیشبرد طرح صهیونیستی انتقال و اسکان یهودیان و ایجاد یک کشور مهاجرنشین یهودی میتوانست هم علیه رقبای فرانسوی باشد و هم علیه ناسیونالیستهای عرب که اینک بعد از فروپاشی امپراطوری عثمانی بلندپروازتر شده بودند. به قول رانالد استورز (نخستین فرماندار نظامی اورشلیم و نماینده دولت انگلستان): «دولت مهاجرنشین یهود میباید یک الستر وفادار و کوچک یهودی در میان دریایی از خصومت بالقوه اعراب باشد.» اشاره استورز به یکی از شهرهای ایرلند به نام الستر بود که به پایگاه قوای اشغالگر انگلستان علیه جنبش ملی ایرلند تبدیل شد.
از آغاز دهه ١٩٢٠ خرید اراضی در فلسطین توسط «صندوق ملی یهود» شروع شد و برخی صنایع را به این اراضی منتقل کردند. طبق مقررات فقط یهودیان حق استخدام در این رشتههای صنعتی را داشتند. طولی نکشید که صنعتگران بومی در رقابت با این صنایع ورشکست شدند. اوضاع متشنج شده بود و تضادها حدت پیدا کرده بود. درگیری بین صهیونیستهای اسکان یافته و فلسطینیان اینجا و آنجا شروع شد. تا سال ١٩۳١ و با حمایت انگلستان تعداد یهودیان ساکن فلسطین به ١٨٪ کل جمعیت افزایش پیدا کرد. با ظهور نازیسم در آلمان جریان مهاجرت شتاب گرفت و در فاصله ١٩۳۳ تا ١٩۳٥ قریب به ١٦٥ هزار یهودی به فلسطین مهاجرت کردند و شمار یهودیان ساکن این سرزمین را به ٢٨ درصد کل جمعیت رساندند. به این ترتیب تعداد اهالی یهودی فلسطین ناگهان دو برابر شد. در مقابل، فلسطینیان که با خطر سلب مالکیت کامل روبرو بودند در سال ١٩۳٦ یک اعتصاب عمومی گسترده برگزار کردند اما به خواسته خود که جلوگیری از این روند نابودکننده بود نرسیدند. بعد از این بود که مبارزه مسلحانه توسط گروههایی که تحت تاثیر عزالدین قسام (رهبر فلسطینی جانباخته بدست ارتش انگلستان در سال ١٩۳٥ ) بودند در نقاط مرتفع سرزمین فلسطین آغاز شد. این مبارزه سه سال ادامه پیدا کرد و سرانجام توسط انگلستان سرکوب شد. انگلیسیها برای سرکوب این حرکت از نیروهای شبهنظامی صهیونیست هم استفاده کرده، آنها را تقویت و تسلیح کردند. در سالهای بعد از سرکوب، همین نیروهای تروریست ـ صهیونیست نقش مهمی علیه مقاومت فلسطین به عهده گرفتند. ماکسیم ردونسون در کتاب مشهورش «اسرائیل: یک دولت مستعمراتی اشغالگر» به نقل از یکی از افسران ارتش اسرائیل مینویسد که «اگر سرکوب حرکت مسلحانه فلسطینیان به همان شدت و در همان زمان انجام نمیشد امکان برپایی جنگ استقلال توسط جامعه یهود در هشت سال بعد زیر سوال میرفت.... و این نتیجه حمایت بی اما و اگر دولت و ارتش بریتانیا از ما بود.» در جریان سرکوب، ١٩ هزار مبارز فلسطینی کشته شدند. اسیران در دادگاههای صحرایی انگلیسیها به اعدام محکوم شدند. در دشتهای فلسطین چوبههای دار برپا بود. گیاه هرزه صهیونیسم با خون ستمدیدگان فلسطین آبیاری و تناور می شد.
اما اوضاع دنیا و منطقه خاورمیانه به نحوی پیش رفت که منافع انگلستان در تقابل با منافع صهیونیستها قرار گرفت. بعد از آن همه کمک به شکلگیری باندهای تروریست ـ صهیونیست در فلسطین، انگلستان در راه مهاجرت یهودیان محدودیتهایی قائل شد و باب مراوده با اعراب منطقه را گشود. همین تغییر موضع باعث شد که بعضیها صهیونیسم را نوعی جنبش رهاییبخش ملی علیه سلطه انگلستان قلمداد کنند. واقعیت این بود که بعد از سرکوب قیام مسلحانه فلسطینیان انگلستان با معضل بالا گرفتن احساسات ناسیونالیستی اعراب روبرو شده بود. به علاوه، در مقطع شروع جنگ جهانی دوم انگلستان به دنبال آن بود که به هر شکل شده از برقراری و تقویت رابطه بین آلمان با جریانات عرب ضدانگلیسی جلوگیری کند. در همین چارچوب دولت انگلستان در بیانیه جدیدی که به «سند سفید» (١٩۳٩) مشهور شد تعداد مهاجران به فلسطین را برای یک دوره پنجساله به ٧٥ هزار نفر محدود و تعیین تعداد مهاجران بعد از این دوره را هم به مشورت با اعراب ساکن این سرزمین موکول کرد. به علاوه سند سفید محدودیتهایی را در زمینه خرید اراضی فلسطینی برای یهودیان در نظر گرفت. انتشار این سند خشم صهیونیستها را برانگیخت. ١٢ فلسطینی به جرم جشن گرفتن انتشار سند سفید توسط تروریستهای راستگرا گروه «ایرگون» به قتل رسیدند. حالا دیگر صهیونیستها آشکارا خواست ایجاد دولت خودمختار خود را مطرح میکردند. در سال ١٩٤٤ گروههای «هاگانا» و «پالماش» که وابسته به حزب کار بودند به یک سلسله عملیات نظامی علیه اهالی عرب و پایگاههای انگلیسی دست زدند.
یکی از نتایج اصلی خاتمه جنگ جهانی دوم در سال ١٩٤٥ متلاشی شدن امپراطوری بریتانیا و ظهور امپراتوری آمریکا بود. این تغییر در روابط قدرت بر وضعیت کلی خاورمیانه مستقیما تاثیر گذاشت. آمریکا پشت صهیونیستها را گرفت و انگلستان کوشید با حمایت از بعضی از جریانات دنیای عرب نفوذ منطقهای خود را حفظ کند. اداره امور یهودیان ساکن اردوگاههای آلمان را آمریکا به عهده گرفته بود. سرنوشت یهودیان بیخانمان را دولت آمریکا تعیین میکرد. طبق قوانینی که آمریکا به تصویب رساند بیشتر رقم مهاجران به یهودیان منطقه بالتیک که در چارچوب شوروی قرار داشت اختصاص یافت. بقیه یهودیان آواره مجبور به ادامه زندگی در اردوگاههای تحت اداره آمریکا شدند. در همین دوره افسران گروه شبه نظامی هاگانا با اجازه آمریکا به اردوگاهها راه یافتند و به بسیج و تعلیم نظامی بیخانمانها پرداختند تا سپس آنان را به عنوان نیروی مسلح کارآزموده روانه فلسطین کنند. در سال ١٩٤٦ ترومن رئیس جمهور آمریکا به بهانه وضع نابسامان اردوگاهها از انگلستان خواست که موانع قانونی در راه مهاجرت یهودیان را بردارد و به صد هزار یهودی دیگر اجازه دهد که به فلسطین بروند. این جدا از مهاجرت «قاچاقی» یهودیان تحت نظر آمریکا بود.
در سال ١٩٤٧ طرح ایجاد دولت اسرائیل و خروج رسمی انگلستان از صحنه فلسطین به سازمان ملل ارائه شد. آمریکا در ارائه این طرح نقش کلیدی بازی کرد. طبق قطعنامه سازمان ملل قرار بود یک «کشور یهودی» نیم میلیونی با در اختیار گرفتن حاصلخیزترین اراضی در مناطق ساحلی فلسطین ایجاد شود.
در واکنش به این اقدامات، حاکمان عرب که حمایت بینالمللی از صهیونیستها را دست کم گرفته بودند تحت فشار تودههای عرب دست به تهاجمی ضعیف زدند که به جنگ ٤٩ ـ ١٩٤٨ معروف شد. در نتیجه شکست اعراب در این جنگ، صهیونیستها اراضی تحت مالکیت خود را بسیار بیشتر از طرح سازمان ملل گسترش دادند. ٨٥٠ هزار فلسطینی را به زور آواره و تبعید کردند. ٤٠٠ روستای فلسطینی را با خاک یکسان کردند تا جا برای استقرار و اسکان «شهروندان اسرائیلی» باز شود. کشتار دیریاسین پیشدرآمد این وقایع بود. شب نهم آوریل ١٩٤٨ نیروهای ایرگون ٢٥٤ فلسطینی غیرمسلح را در این روستا به قتل رساندند و جان بدر بردگان این واقعه را از مرزهای کشور بیرون کردند. پیروزی صهیونیستها در جنگی که بیشرمانه نام «جنگ استقلال» بر آن نهادند نه فقط در گرو حمایت دیپلماتیک و اقتصادی غرب بلکه کاملا وابسته به حمایت مستقیم نظامی آنها بود. این که بنیامین نتانیاهوی نسلکش، جنگ کنونی در غزه را «جنگ استقلال دوم» می نامد به حد کافی گویا است. به اعتراف بن گوریون (نخستین نخست وزیر اسرائیل که به پدر اسرائیل مشهور بود): «ما فقط ده هزار قبضه تفنگ داشتیم و وقتی که جنگ شروع شد به سلاح سنگین مجهز نبودیم... آفریقای جنوبی [منظورش رژیم آپارتاید است!] با جامعه نسبتا کوچک یهودیش از طریق اعزام داوطلبان کارآزموده بیش از هر کشور دیگری در دنیا به ما یاری رساند.... همه هنگهای داوطلب اسرائیلی در آلمان، اتریش، فرانسه و چکسلواکی در همان سال تعلیم دیده بودند... بدون داوطلبان خارجی، ایجاد نیروهای دریایی و هوایی و زمینی و نیز تقویت تسلیحاتی و شکل دادن به صنایع نظامی اسرائیل پیروزی ناممکن بود. پیروزی در جنگ استقلال به کمک داوطلبان خارجی که یک پنجم کل توان نظامی اسرائیل را شامل میشدند بدست آمد.»
از این دوره به بعد سیاست دو لبه دولت اسرائیل برای تحکیم موقعیش با توجه به نقشی که امپریالیسم آمریکا برایش در منطقه در نظر گرفته بود به اجراء در آمد: اعمال ترور و سرکوب علیه فلسطینیان در درون مرزها و نیز در کرانه غربی رود اردن و نوار غزه؛ تلاش برای تبدیل شدن به قدرت نظامی مسلط منطقه. نکبه این چنین اتفاق افتاد. نکبه این چنین ادامه یافت تا به امروز.
15 ماه مه 2024
26 اردیبهشت 1403
کلکتیو98